مریم کشاورزیان

مشتاقم تا خدا از طریق من بیافریند

یک کاسه کشک

مهمانی خانه مادربزرگ فره ناهار پهن شد . غذا کشک بادمجان بود.

سفره بلندبالای ناهار درخانه کاهگلی و روستایی مادربزرگ پهن شد. همه ، تنگ و چسبیده، در کنار هم نشستیم.

غذا کشک و بادمجانِ محبوب بود. همان کشکی که سه ساعت زن‌ها مشغول سابیدنش در بادیه بودند. جمعیت زیاد و ظرفها کم. به من و معصومه دختر عمه‌ام یک کاسه به اشتراک رسید.

کشک داخل کاسه ما به زور دو ملاقه بود. به هم نگاه کردیم و نقشه ریختیم. تصمیم گرفتیم بیش از اندازه نان خشک بریزیم تا به بهانه سفت شدن، کشکِ بیشتری بگیریم. کاسه پر از نان خشک شد. کاسه را  مثل الیور توییست بالا گرفتیم. با صدای بلند گفتیم: غذای ما سفت شده کشک می­‌خواهیم.

پخش کننده غذا، قابلمه بزرگ خالی را بالا گرفت و گفت: کشک تمام شد.

به زحمت چند تکه نانی که هنوز آغشته به کشک نشده بود را جدا کردیم. درحالی که از خوردن تریت خشک در حال خفه شدن بودیم، به شکست نقشه پلیدمان، فکر کردیم. از همان بچگی زیاده خواهی‌های ما با شکست روبرو می شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *