مریم کشاورزیان

مشتاقم تا خدا از طریق من بیافریند

مسخره‌ترین سوال دنیا

مسخره ترین سوال دنیا

دل تو دلم نبود. چند دقیقه دیگر مانده بود. یعنی دعاهای من در تنهایی اتاق 6 متری این آپارتمان مستجاب شده بود؟ آپارتمان سه خوابه‌ای که با بچه‌های پرورشگاه به هزار زحمت اجاره کرده بودیم، یعنی قرار بود من به اوج آرزوهایم که او بود برسم.

مهسا و تورج ساکنین اتاق 9 متری کناری، زوجی که هر دو از دوستانم بودند، خانه نبودند. قرار بود او در ساعت 3 که به خانه بر می‌گشت چیزی به من بگوید. حتماً چیز مهمی است که برای گفتنش می‌بایست تنها باشیم.

بخدا قسم زندگی با او در همان اتاق 12 متری‌اش تنها آرزوی من بود. صدای زنگ و یک لحظه مکث و چرخاندن کلید در، خودش بود.

در خودم مچاله شدم. پاهای یخ کرده ام را با دستهایم پوشاندم. بی فایده بود، هردو سرد بودند. چنددقیقه طول کشید. ضربه ای به در خورد. حتی شدت و بسامد در زدن‌هایش را هم حفظ بودم. از جا پریدم.

موهای بیرو‌ن‌زده‌ام را داخل روسری چپاندم، در را باز کردم. سلام کردم، سر به زیر جوابم را داد. تن زیبای صدایش، سکوت چند ثانیه ای بعد از سلامش را شکست:

  • می خواستم یک درخواستی کنم اما نمی دونم…

سکوت کرد. دستهای مردانه و پر از زخم اره و تیشه و میخ را در هم فرو برد. انگار قلبم در یک سربالایی طی مسیر می کرد.

  • لیلا جان

“جان” گفتنش، ضربان قلبم را ده برابر کرد.

  • نمی دونم چجوری بگم. اگه میشه … ما می خواهیم تو خونه تغییراتی بدیم. یعنی یک بنایی کنیم، اگه میشه بری پانسیون. می خواهیم این اتاق 9و6 متری را با هم یکی کنیم.

در ذهنم تصویرسازی می کردم. مهسا و تورج توی اون اتاق، پس من و او قرار است با هم…

  • ببخشید باعث اذیتت می شم. من قراره با سمیه، دوست مهسا ازدواج کنم. ازش خواستم جای خودشو توی پانسیون به تو بده. پولی که برای اجاره این خونه دادی یِکَم بیشتر از اجاره یکساله پانسیون بود که بهت خیلی زود میدم.

انگار آب سرد از آبشاری بلند روی تن گر گرفته‌ام، ریختند. دهانم باز مانده بود.

  • ناراحت که نشدی؟

مسخره ترین سوال دنیا رو باید از دهان او می شنیدم!؟ چرا تن صدایش دیگر برایم جذاب نبود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *