مریم کشاورزیان

مشتاقم تا خدا از طریق من بیافریند

رفاقت با سارقان

 با خودم کیف نبرده بودم. جعبه کوچک را به همراه گوشی و کیف پولم محکم دردستم فشار می ­دادم. سعی کردم جعبه را طوری بگیرم که کسی آن را نبیند. چسبیده به دیوار مغازه­ ها تندتند قدم برمی ­داشتم.

هر عابرd که به من نزدیک می­شد، به گمانم دزدی بود که قصد دارد آن جعبه طلا را از من بدزدد. حتی به گودالهای وسط پیاده ­رو با دقت بیشتری نگاه می ­کردم، تا مبادا پایم بلغزد و دستم، امانت پنهان شده ­اش را رها کند.

نزدیک مقصد که رسیدم نفس راحتی کشیدم. آرام از پله ­ها بالا رفتم و پشت میزم نشستم و جعبه را داخل کیفم گذاشتم.

فشار انگشتها به دستم آن­قدر زیاد بود که ناخنهایم، کف دستم را خط انداخته بود. برای حفظ و نگهداری یک شیء کوچک، کلی به خودم زحمت داده بودم.

وقتی با یک جرعه آب، گلوی خشک شده ­ام را نمناک کردم به این فکر افتادم که برای باارزش­ترین چیزی که دراختیار دارم چقدر همت کرده ام؟

چقدر به سارقانی که در کمین هستند و ارزشمندترین دارایی ­ام را از من می ­گیرند، توجه می­ کنم؟

عمرم را می­ گویم. گرانبهاترین هدیه ­ای که به من داده شده است و هیچ ­وقت و با هیچ ­چیز قابل جبران نیست. همه خسارتهای مادی دنیا به شکلی قابل جبران هستند. هر چقدر هم سخت باشد اما غیر ممکن نیست. اما تا بحال هیچ تکنولوژی نتوانسته حتی یک دقیقه از  عمر گذشته را به ما بازگرداند.

حالا که دقت می­کنم می ­بینم چقدر نسبت به پیرامونم و سارقانی که لحظات پرارزش مرا از من می دزدند، بی ­توجهم.

حتی خودم هم­دست آنها شده ­ام و آب به آسیابشان می­ ریزم. با دیدن و شنیدن حرفها و نمایشهای بیهوده و گذران در صفحات مجازی و نشستن پای صحبتهایی که اگر بچلانی­شان از آنها یک جمله درست و حسابی بیرون نمی ­آید.

 لحظاتی که به باد می­ روند و دیگر باز نمی­ گردند.لحظات باارزشی که می­ توانند از من و عمری که در اختیار دارم شگفت­ انگیزترین «مریم کشاورزیان» را بسازند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *